باز خوانی یاد ها
(1)
ایرج عبادی
برای تو که همچنان می خوانیم........
نمی دانم کی می سرایم و چه هنگام شعر مر ا می نویسد.
میدانی کسی نمی رود ، کسی که ماندگاری امید را در لاله های سرح قلبش همواره آبیاری می کند.چه کسی قر بانی ست ، اسماعیل ، عشق ، من ، تو یا کبوتری بنام شادی در بر هوتی بدون چشمه ی جوشان آزادی ، بدون حضور انسان ؟ یعنی والاترین گوهر هستی که بی او جهان معنایی پیدا نمی کند !
امروز کوه آبیدر تنها بود و من رنج خویش را با استقامت او تقسیم کردم. امیریه سه راهی سمنت ، آب و سبزی زیباتر شده است.آب بندهایش از سرشاری طروات بامدادن سخن می گوید . به اولین صخره که رسیدم ، شهر ذهن کوچه های فردا را پر کرده بود. در خیابان ها صدای پای گرانی ، درب خانه ها را بی محابا می کوبید . کسی که سفره می اندازد توان جمع کردن خرده های نان و خستگی را ندارد! تو گمشده ی دشتهای نا آشنای شهر های شعر من هستی !
صلابت کدام لبخند ، موسیقی یکی شدن احساس آدمی را در پشت بام های تنهایی تکرار خواهد کرد؟ اذان موذن نسیم ، گوش های لحظه را می آشوبد و آرامش به دلشوره ی نا باوری دل می بندد.واژه واژه ی شعر های دلم در پسکوچه های آنسوی پرچین بی صدا نشسته است. من رسم ابراهیم را دوست ندارم! نه به خاطر قربانی کردن اسماعیل و نه بخاطر کشتن گوسفندی از آن دست و نه بخاطر شکستن بت ها ، که او به جنگ آزادی رفت ! ما نه گوسفند قربانی که می توانیم عقابی باشیم در بلندی های شور و شعور! تلخ است تلخابه ی نشنیدن صدای آشنایی را در شگفتی بازی های بی انجام زمانه.بگاهی که باغچه چشم انتظار آبیاری کردن گل های عاطفه ست :
تا نخل انتظار
خر مای شیرین فردا را
در دهان صبح بگذارد
ایستاده ام
بر بلند یهای نخلستان شعر و چکامه
و قلم را نماز می گذارم .