Friday, January 05, 2007

زندگی با ازدحام دستها زیباست

گفتی :عکس ها قدرت کلام را می گیرند!

گفتم گاهی یک عکس خود مضمون می شود و خود کلام!

گفتی گاهی نوشته ای خود تصویر سازی می کند!

خود عکس می شود!

کفتم راست است!

گفتی خسته ام -

خسته می خواهم از این زندگی پر از کسالت خود را

برهانم! اینهمه نامردمی !

اینهمه شکست!

تحمل می خواهد - نه ؟

نوشته ات را خواندم. دلم کمی گرفت.

کفتم کارد ی- یانه شمشیری می خواهی بتو بدهم

تا خودتت را نفله کنی!

با تعجب گفت: یعنی برای تو مهم نیست که من خودم را بکشم!

گفتم نه!

گفت یعنی تا این حد بی احساسی؟

گفتم بر عکس!

من کسی را دوست دارم که زنده و سر زنده بماند

نه آنکه از روی ترس از واقعیت بگریزد و

خودرا در خاک مخفی کند.

ترسو ها همیشه کم می آورند!

اگر رنج هست - مبارزه می طلبد

تا آنرا از میان بر داشت.اگر راست میگویی و

عاشقی باید بمانی تا باهم جهانی سر شار از مهر بانی

و عشق و عدالت را بنا نهیم.

در غیر اینصورت من تر سوها را دوست ندارم!

ایهنم چاقویی تیزو بران ببینم

گل ها را میکشی یا گل امیدی تازه را میکاری!

ماکسیم گورکی نویسنده بزرگ روسی یک روز نوشت :

در هر لحظه از زندگی باید امید تازه ای داشت.

اکنون می توانی برایم بنویسی تا

در کنار هم و باهم جهانی نو بسازیم!

که میدانی یک دست بی صداست!

ای مرغ های توفان

ای مرغ های طوفان

پرواز تان بلند

آرامش گلوله ی سربی را اینگونه عاشقانه

پذیرفتید

این گونه سر فراز ا- سایه

در کنار این همه گل واژ ه ی مهربانی بدی جا می ماندو انحصار طلبی و زور گویی به سطل اشغال روانه می شود! من دلم می خواهد با نسترن لب هایت شعری را در رسای آزادی انسان بخوانی!

و با شقایق یادهایت برایم از نسیم بنویسی که چه دردی از نا بکار یهای ستم گران زمانه دیدند.آنان که شادی و عاتفه ودوستی را نفهمیدند. ستم و غم های گران را برای مردمان خانه کردند.از نرگس بگویم که تنها ماند و عشق را که در تازه ترین بهار خود در کنار گلهای باغچه اعدام کردند.و یاس را که به داس کشیدند. شاپرک بال ها ی ما را که شکستند! به من بگویید این پروانه ها ی شیرین رخسارکدام دشت را دوست دارند؟ کدام آبی صداقت را ؟ وقتی شقایق را پر پر می کردند من می گریستم و با لا له ی اشکهایم برایت از صاعقه و تند باد ی نا خواسته مینوشتم!

برا ی اینکه بال به بال هم بگذاریم یک آسمان جا داریم.یک دشت پراز نم نم خاطره این انتظار بزرگی نیست. عدالت و آزادی و سر فرازی این محبوب فراموش شده صدایمان می زند.با این همه گل های همیشه بهار و مرغ های عاشق شایسته نیست که ما در اسارت و تنها و دور از هم ثانیه های فرو رفتن عمر را بشماریم!

منهم نسل سوخته ی این جهنم سوزانم

هم نفس – هم خون- هم باور – یاور!



سال ها ست دیگر درمیا ن ابرهای سترون آسمان چشم به نم نم بارانی ندارم. درآن آبی های شفاف دوست داشتنی که همواره سمبل عشق بوده است نه درختی – نه باغی و نه باغچه ای سر سبز. حتی پرندگان دیگر طعم بی نظیر آزادی را در پهندشت بی امید ش به طیران نمی گذارند.برهوتی خالی خالی بی حضور من و تو!بی حضور چشمه ی جوشان امیدی! خوردک شرری یا جرعه مهری!

من چراغم در کوچه پس کوچه های سر زمینم می سوزد. من دل به رودخانه های واقعی ملتم بسته ام. آنان که رمز بایسته ی بودن انسان و ارزش های والای او در زمین هستند. که ساده دلانه دل به وعده های نیامده و نبوده خوش کرده اند. ممری برای آنانند که بر سادگی ساده دلان می خندند تا بار قدرت خود را مستحکم تر نمایند!




سالهاست اینجا شب است. کور سوی امیدی ما را به حجله گاه عشق نمی برد. وقتی که می نویسی دلت سر شار از تمامی غمهای جهان است. دلم می گیرد درست مانند شکست های دیرو دور تو!اینهمه پاییز- اینهم زمستان و اینهمه ترس!

و شب - شب این هیولای وحشتناک امانمان نمی دهد. سالهاست دل به دریچه ای خوش کرده ام . سالهاست می دانی! تا من و تو بتوانیم با هم راحت حرف بزنیم. ما در چنگال عادت های نخواسته اسیریم. ما مقهور دست واپسگرایی افکار کهنه شده ایم و نمی خواهیم خود را نجات دهیم!

ما روز را باور نداریم! حتی خود مان را که نیرومند ترین قدرت جهانیم. من چشم به آن دریچه دارم که صبح را به دنبال دارد! نگاهی کوتاه- امیدی تازه و آنچه که عشق بما هدیه داده است. و تو هنوز از دیدار روز می ترسی!

و نمیی دانی اگز عاشق باشی فقط عاشق......ستون بدی را می لرزانی!

جانت را در گرو دیدار می گذاری از پنهان سرای خود بدر می آیی!

و میماند آنچه که باید بگویی تا فصل شگفتن آغاز شود.

سالهاست اینجا شب است

سالهاست اینجا شب است. کور سوی امیدی ما را به حجله گاه عشق نمی برد. وقتی که می نویسی دلت سر شار از تمامی غمهای جهان است. دلم می گیرد درست مانند شکست های دیرو دور تو!اینهمه پاییز- اینهم زمستان و اینهمه ترس!

و شب - شب این هیولای وحشتناک امانمان نمی دهد. سالهاست دل به دریچه ای خوش کرده ام . سالهاست می دانی! تا من و تو بتوانیم با هم راحت حرف بزنیم. ما در چنگال عادت های نخواسته اسیریم. ما مقهور دست واپسگرایی افکار کهنه شده ایم و نمی خواهیم خود را نجات دهیم!

ما روز را باور نداریم! حتی خود مان را که نیرومند ترین قدرت جهانیم. من چشم به آن دریچه دارم که صبح را به دنبال دارد! نگاهی کوتاه- امیدی تازه و آنچه که عشق بما هدیه داده است. و تو هنوز از دیدار روز می ترسی!

و نمیی دانی اگز عاشق باشی فقط عاشق......ستون بدی را می لرزانی!

جانت را در گرو دیدار می گذاری از پنهان سرای خود بدر می آیی!

و میماند آنچه که باید بگویی تا فصل شگفتن آغاز شود.

روزگار غریبی ست نازنین

روزگار غریبی ست نازنین



دهانت را می بویند



مبادا گفته باشی دوست می دارم



عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد !



احمد شاملو





- ایست!



- کارت ماشین



:بفرمایید!



- کند میرانی ؟



: با جاده حرف می زد م



- با جاده ؟

- جریمه می شوی!



: چقدر برای عشق منظور کرده اید؟



: دستهایم را دادم که ببندد



ترشروی آژیر کشید ورفت !





یاوران - دوستان و عزیزانم

به پیشنهاد صمیمانه ی شماها تمامی وب لاگ هایم را در سایتی بهم پیوند دادم تا ییوند ما نا گسستنی تر گردد. منتظر حضور و نظریات شما هستم که بقول یک ضرب المثل روسی:

دست که دست را بشوید

پاکیزه و تمیز می شود.

پیروز باشید !!

کبوتران عشق و شوق وامید در انتظار پروازی

شگرف هستند! آیا تو پرواز را دوست نداری ؟

که بی پرده گفتن ما را بهم نزدیک تر می کند!



یعنی میگویی



در مقابل اینهمه رنج و ستم و خون ریزی



و آوارگی می خواهی سکوت کنی ؟



باشد! تو فقط به ریسمان ضخیم ظلم کمک کرده ای!



www. Bipardeh.com

|+| نوشته شده توسط ایرج عبادی در شنبه بیست و دوم مهر 1385 | یک نظر


> یاوران سخن می گوید :

آخرين تاوان
نوشته ی : آرینامحمودی
پرده خاموشي ، باز از كنار پنجره كشيده شد . ماه مهربان و ستاره هاي ريز و درشت بر خواسته اند از بستر روز. سكوتي توأم با آرامشي عميق مي شود در لابه لاي بادهايش شنيد . قلب نا آرام من دردا از شلوغي روز مي نالد هردم ، مي تپد هر روز در انتظار شب براي يافتن سر خاموشش . مي دود رازي در ظلمت شبهايش اين آسمان هزار رنگ . سؤالي طرح مي شود هر شب ........

ادامه مطلب
|+| نوشته شده توسط ایرج عبادی در شنبه بیست و دوم مهر 1385 | 4 نظر


> اینجا شب است


سالهاست اینجا شب است. کور سوی امیدی ما را به حجله گاه عشق نمی برد. وقتی که می نویسی دلت سر شار از تمامی غمهای جهان است. دلم می گیرد درست مانند شکست های دیرو دور تو!اینهمه پاییز- اینهم زمستان و اینهمه ترس!

و شب - شب این هیولای وحشتناک امانمان نمی دهد. سالهاست دل به دریچه ای خوش کرده ام . سالهاست می دانی! تا من و تو بتوانیم با هم راحت حرف بزنیم. ما در چنگال عادت های نخواسته اسیریم. ما مقهور دست واپسگرایی افکار کهنه شده ایم و نمی خواهیم خود را نجات دهیم!

ما روز را باور نداریم! حتی خود مان را که نیرومند ترین قدرت جهانیم. من چشم به آن دریچه دارم که صبح را به دنبال دارد! نگاهی کوتاه- امیدی تازه و آنچه که عشق بما هدیه داده است. و تو هنوز از دیدار روز می ترسی!

و نمیی دانی اگز عاشق باشی فقط عاشق......ستون بدی را می لرزانی!

جانت را در گرو دیدار می گذاری از پنهان سرای خود بدر می آیی!

و میماند آنچه که باید بگویی تا فصل شگفتن آغاز شود.

|+| نوشته شده توسط ایرج عبادی در دوشنبه هفدهم مهر 1385 | یک نظر


> منهم نسل سوخته ی این جهنم سوزانم






هم نفس – هم خون- هم باور – یاور!



سال ها ست دیگر درمیا ن ابرهای سترون آسمان چشم به نم نم بارانی ندارم. درآن آبی های شفاف دوست داشتنی که همواره سمبل عشق بوده است نه درختی – نه باغی و نه باغچه ای سر سبز. حتی پرندگان دیگر طعم بی نظیر آزادی را در پهندشت بی امید ش به طیران نمی گذارند.برهوتی خالی خالی بی حضور من و تو!بی حضور چشمه ی جوشان امیدی! خوردک شرری یا جرعه مهری!

من چراغم در کوچه پس کوچه های سر زمینم می سوزد. من دل به رودخانه های واقعی ملتم بسته ام. آنان که رمز بایسته ی بودن انسان و ارزش های والای او در زمین هستند. که ساده دلانه دل به وعده های نیامده و نبوده خوش کرده اند. ممری برای آنانند که بر سادگی ساده دلان می خندند تا بار قدرت خود را مستحکم تر نمایند!




ادامه مطلب
|+| نوشته شده توسط ایرج عبادی در سه شنبه یازدهم مهر 1385 | 2 نظر


> گل واژ ه های مهر بانی


ای مرغ های طوفان

پرواز تان بلند

آرامش گلوله ی سربی را اینگونه عاشقانه

پذیرفتید

این گونه سر فراز ا- سایه

در کنار این همه گل واژ ه ی مهربانی بدی جا می ماندو انحصار طلبی و زور گویی به سطل اشغال روانه می شود! من دلم می خواهد با نسترن لب هایت شعری را در رسای آزادی انسان بخوانی!

و با شقایق یادهایت برایم از نسیم بنویسی که چه دردی از نا بکار یهای ستم گران زمانه دیدند.آنان که شادی و عاتفه ودوستی را نفهمیدند. ستم و غم های گران را برای مردمان خانه کردند.از نرگس بگویم که تنها ماند و عشق را که در تازه ترین بهار خود در کنار گلهای باغچه اعدام کردند.و یاس را که به داس کشیدند. شاپرک بال ها ی ما را که شکستند! به من بگویید این پروانه ها ی شیرین رخسارکدام دشت را دوست دارند؟ کدام آبی صداقت را ؟ وقتی شقایق را پر پر می کردند من می گریستم و با لا له ی اشکهایم برایت از صاعقه و تند باد ی نا خواسته مینوشتم!

برا ی اینکه بال به بال هم بگذاریم یک آسمان جا داریم.یک دشت پراز نم نم خاطره این انتظار بزرگی نیست. عدالت و آزادی و سر فرازی این محبوب فراموش شده صدایمان می زند.با این همه گل های همیشه بهار و مرغ های عاشق شایسته نیست که ما در اسارت و تنها و دور از هم ثانیه های فرو رفتن عمر را بشماریم!



یاوری مهربان در وب لاگ من نوشت:

گفتی عشق واژه ای که دیگران و خیلی ها فکر میکنند داستانی است از برای لیلی و مجنون اما مگر عشق فقط به غیر هم جنس است نه ... عشق به خاک عشق به او عشق به هدف و عشق به .. افراط در چیزی که برای من معشوقه ای بی کلام ساخته .. عشق به وطن ... اما عشق عاشق بودن را هم تجربه کرده ام همان عشقی که همیشه در پرده ناکامی ها باقی ماند ....... منظورتان از عشق همان است که تا اسمش میآید نفس ها به شماره می افتد و خواب شیرین شبها را به دید به دور دستها تبدیل میکند و این همان عشقی است که با وجود زندگی ها دوری از او هنوز هنگام آوردن نامش نفسم و سست شدن پاهایم نای برآوردنش را از من میستانند و این پایان راهیست که نمیدانم پایانش کی فرا میرسد .

بی عشق هیچ گاه نزیسته ام و در گرودارش دست و پاها زده ام عشق به وطن به خاطر او یا عشق به او به خاطر وطن ....

کردی از دیارتان
و چشم یاری به فکرهای دستان پر توانتان

|+| نوشته شده توسط ایرج عبادی در یکشنبه دوم مهر 1385 | 6 نظر


> زندگی با اذدحام دستها زیباست


گفتی :عکس ها قدرت کلام را می گیرند!

گفتم گاهی یک عکس خود مضمون می شود و خود کلام!

گفتی گاهی نوشته ای خود تصویر سازی می کند!

خود عکس می شود!

کفتم راست است!

گفتی خسته ام -

خسته می خواهم از این زندگی پر از کسالت خود را

برهانم! اینهمه نامردمی !

اینهمه شکست!

تحمل می خواهد - نه ؟

نوشته ات را خواندم. دلم کمی گرفت.

کفتم کارد ی- یانه شمشیری می خواهی بتو بدهم

تا خودتت را نفله کنی!

با تعجب گفت: یعنی برای تو مهم نیست که من خودم را بکشم!

گفتم نه!

گفت یعنی تا این حد بی احساسی؟

گفتم بر عکس!

من کسی را دوست دارم که زنده و سر زنده بماند

نه آنکه از روی ترس از واقعیت بگریزد و

خودرا در خاک مخفی کند.

ترسو ها همیشه کم می آورند!

اگر رنج هست - مبارزه می طلبد

تا آنرا از میان بر داشت.اگر راست میگویی و

عاشقی باید بمانی تا باهم جهانی سر شار از مهر بانی

و عشق و عدالت را بنا نهیم.

در غیر اینصورت من تر سوها را دوست ندارم!

ایهنم چاقویی تیزو بران ببینم

گل ها را میکشی یا گل امیدی تازه را میکاری!

ماکسیم گورکی نویسنده بزرگ روسی یک روز نوشت :

در هر لحظه از زندگی باید امید تازه ای داشت.

اکنون می توانی برایم بنویسی تا

در کنار هم و باهم جهانی نو بسازیم!

که میدانی یک دست بی صداست!

بیایید مریوان حلبچه ای را تیر باران کنیم

بیاید تا مریوان حلبچه ای را سنگسار کنیم



نویسنده : ونوس فایق1



ترجمه از کردی به فارسی



فتوای کشتن نویسنده ای ار سوی گروه های اسلامی عراق که خواستار آزادی و عدالت برای نصف جامعه ی انسانی یعنی زنان بود – این باور را در من تقویت می کند که راه درازی تا رسیدن به شعارهایی که در درون مایه ی خود عشق به آزادی – به میهن و عدالت را ندا می دهد – در پیش رو داریم.

هیچگاه عدالت و عشق کامل نمی شود اگر نیمه ای از مردم جامعه ی ما امکان آزادی و تحصیل را نداشته و در مقابل ستم های اجتماعی خفه شوند.

چه صحبت از حکومتی مستقل شود و چه صحبت از رستگاری و آزادی زنان – هیچکدام از اهمیت دیگری نمی کاهد. به اعتقاد من آنگاه که صحبت از ملتی آزاد ومستقل می شود- آزادی آن ملت کامل نیست اگر نصف جمعیت آن در زیر چماق و سرکوب و تبعیض مانده باشد. این مسئله تعبیر این این نکته است که آزادی و انقلاب ما تا کنون فقط برای نیمی از مردم جامعه ما مثمر ثمر بوده است.
می گویند گویا مریوان حلبچه ای نویسنده ای کرد عراقی- کتابی به نام " سکس و شریعت و زن در تاریخ اسلام " نوشته است. متاسفانه من نه نویسنده را می شناسم و نه کتاب او را خوانده ام. اما با احساس و درک زنانه خود می توانم حد س بزنم که نویسنده در چه موردی سخن راند ه است. بی شک او نمی گوید که زنان خود را لخت کنند و در سر جاده ها بیایستند- نمی گوید که لخت شوند و بدن خود را بدست کسی که پول بیشتر می دهد بسپارند – نمی گوید به زنان تا کنار خیابان ها با هر رهگذری هم خوابه شوند و امور جنسی خود را عرضه کنند. نمی گوید که زنان در یک زمان چهار تا شوهر داشته باشند- نمی گوید بزنان که رای شما دونفر در مقابل یک رای یک مرد است آنگاه که در دادگاه شهادت می دهید. نمی گوید از ارث پدری دو برای پسر و یک برای دختر – نمی گوید بزنان که شما وضوی مرد را باطل می کنید. نمی گوید آنچه که وضو را باطل می کند – سگ و خر و زن است. نمی گوید که شما مردان هرماه که چند روز دچار حیض و خونریرزی می شوید – بد نتان پاک نیست و نمی توانید دست به قرآن بزنید یا نماز بخوانید. به مردان نمی گوید که شما باید حجاب داشته باشید. تا زنان شما را نبینند و نظر حرامی به شما نیفتد. نه او این چیز ها رانمی گوید. پس به نظر شما نویسنده آن کتاب چه حرف هایی ممکن است زده باشد ؟چه چیزی که مریوان حلبچه یی را شایسته ی دستگیری و کشتن و سنگسار می کند ؟

بیاید تا همگی ما مریوان حلبچه یی را سنگسار کنیم و او را به دار بیاویزیم ! زیرا جرمش بیا ن اندیشه های خویش است تا جامعه ای را پاک و راستگو بر اساس حقوق برابر زنان با مردان پایه ریزی کند ! ای زن ! فکر میکنی اگر مریوان کشته شود تمامی درایت انسانی میمیرد و قلم ها شکسته می شود؟

به نظر می رسد – حکومت مذهب و عشیره دو قدرتند که نمی توان در باره ی آنها سخن گفت ! همانگونه که امروز در عراق ما نمی توانیم از دولتی مسقل جدا از عراق سخن بگوییم !

گویا تابو ها زیاد شده است و می گویند که باد دمکراسی وزیدن آغاز کرده است. راست است که دانش مذهبی و عشیره ای ما هنوز کامل نشده است تا به آرامی در آن مورد بتوانیم کتابی را بخوانیم و نروند کنار جاده و فتوایی دیگر را علیه ما سر ندهند!

عقلیت آیینی – مذهبی و عشایری آنقدر خشک و بیگانه و یکسو نگر است که باوربه هیچ نوع تغیر انسانی در آن نیست. و فکر نمی کنند که مریوان واقعیت را نمایانده باشد. زیرا حکومت کردستان که بعد از هزار سال شکل واقعیت بخود می گیرد – همان واقعیتی ست که مریوان هم بعد از هزاران سال به دنبال آن می گردد. این بدان معنانیست که ما دهن خود را به بندیم و از هیچ آشفتگی و بیعدالتی دم نزنیم 1 هر چند بر این باورم که مشکل ما در تعبیر و دگرگون کردن نا راستی ها نیست بلکه مشکل ما در عقلانیت و باورهای ست که تغیر نمی کنند و اعتقادی به دگر گونی ندارند.

فاطمه مرسینی در یکی از کتابهایش به نام ( در ورای حجاب ) از ایدئو لوژی اسلام گرا های تند رو انتقاد می کند و می گوید : در یک جامعه ی اسلامی قدرت و دو جنس یا دو نژاد از یکدیگر جدا هستند. منظور این نیست که رستگاری زنان مانند مردان نیست – بلکه آن جامعه زن یا مرد هر یک را دشمن خود می داند. زما نیکه مرزها و دیوارها ی زندگی اجتماعی ان سیستم فرو ریزد آن زمان می دانند که آنها نتوانسته اند همراهی و عشق و سکس را به یکدیگر هدیه نمایند. در ائد ئولوژی اسلامی که زن و مرد را دشمن می شمارد یکی می کوشد تا آن دیگری را محو کند. آن جامعه مردان را با سلاح موسسا ت یا مراکز کاری مسلح می نماید تا بیشتر در سرکوب کردن زنان زیر دست خود بکوشند. یعنی که تجربه نشان داده است که شریعت باوری به یکسانی مرد وزن نمی اندیشد و زن را موجودی در اختیار و خدمت مرد می داند و زیرا شریعت همانگونه که فاطمه ی مرسینی هم بدان اشاره دارد!" دگر گونی را نمی پزیرد"و در مقابل تمامی توانایی های آدمی می ایستد تا به رشد و خلاقیت نرسد. چرا که به باورآنها شریعت هدیه ای خدایست و قوانینش تغیر ناپذیر است. این نوع تفکر ضد تکامل - پیشرفت اجتماعی ست و آمده است تا آدمی را قالب دهد و چون سخنان فرود آمده تغیر نا پذیر است پس ایین وشریعت هم دست به دگرگونی انسان و اجتماعش نمی زند.

آنچه را که می خواهم بگویم اینست . آنکس که قانون رانوشته است و شریعت را بر اساس آن قانون اساسی قرار داده است و کشور عراق را بعد ازسا لها رنج و مبارزه دمکرایتک فدرایتو می داند که کردستان راهم بدان متصل کرده است آیا بر اساس همان قانون اساسی و شریعت می خواهد تعداد بیشتری همانند مریوان حلبچه ای را راهی زندان نماید ؟. و جرم آنها فقط نوشتن است که می گویند چشم درمقابل چشم و دست در مقابل دست. در حالیکه جواب کلمه و نوشتار فقط نوشتن است. که آنها جواب کلمه و نوشته را با خون می دهند. آین کجا و آرزوهای رسیدن به آزادی و عدالت کجا ؟ آیا شعارها و ایدئولوژی های ما و باورها یمان فقط تا رسیدن به قدرت بود و بعد ...........؟

بیاید تا مریوان های دیگر را هم سنگسار کنیم . اما یک سئوال ! آیا به نظر شما ازاین پس در این جهان پیشرفته کسانی می توانند فکر و عقل را هم اعدام کنند ؟





1- این مقاله در روزنامه ئاسو در سلیمانه چاپ شده بود. این مقاله عنوان اصلیش به نام " بیاید ونوس فایق را سنگسار کند " می باشد که من عنوان را تغبپیر دادم. اصل عنوان در مورد مرد عرب متعصبی ست که علیه فدرالیسم و فدرایتو در کردستان عراق در روزنامه های عرب زبان مطالب چاپ کرده بود که مورد انتقاد نویسندگان کرد قرار گرفت. ضمنا" سران حکومت فدراتیو کردستان عراق فتوی اسلام گراها نپذیرفت ودر رسانه ها اظهار داشته بود : درچار چوب قانون اگرمریوان حلبچه ی جرمی مرتکب یا اهانتی به کسی کرده باشد دادگاه در مورد او تصمیم خواهد گرفت. نه فتوا.



|+
اندر كرامات و معجزات روزهاي هفته و ماه وسال





هفته ي وي‍ژه ي آش كشك





آقا سيد ازآشناهايي قديمي منه! شريك كاريه تو دكان اغذيه فروشي و هم رفيق مكتب ورفيق گرمابه . سيد گاهي رفيق نوازي ميكنه و مياد بد يد ن حاجيت در كلبه سرا.!

چهار شنبه گذشته كه مانند سنوات گذشته خدمتش بودم گفت :

حاجي طناز! هيچ ميدوني كه جنس ها رو دستمان باد كرده !

گفتم: چطور مگه؟

گفت : تو انبار به خاطر فروش نرفتن غذاهايمان جنس هاي زيادي داره خراب ميشه!

گفتم چي داريم ؟

گفت : دوغ كهنه – ماست خيكي 28 ساله– هويج – ترخون - كدو تنبل

و حبوبات كرم زده ويك سري چيز و حرف مفت ديگه و ......

اندر کرامات ماه و هفته و سال

اندر كرامات و معجزات روزهاي هفته و ماه وسال





هفته ي وي‍ژه ي آش كشك





آقا سيد ازآشناهايي قديمي منه! شريك كاريه تو دكان اغذيه فروشي و هم رفيق مكتب ورفيق گرمابه . سيد گاهي رفيق نوازي ميكنه و مياد بد يد ن حاجيت در كلبه سرا.!

چهار شنبه گذشته كه مانند سنوات گذشته خدمتش بودم گفت :

حاجي طناز! هيچ ميدوني كه جنس ها رو دستمان باد كرده !

گفتم: چطور مگه؟

گفت : تو انبار به خاطر فروش نرفتن غذاهايمان جنس هاي زيادي داره خراب ميشه!

گفتم چي داريم ؟

گفت : دوغ كهنه – ماست خيكي 28 ساله– هويج – ترخون - كدو تنبل

و حبوبات كرم زده ويك سري چيز و حرف مفت ديگه و ......



گفت : تبليغات هم به شدت از اين ور و آن ورعليه دكان ما درشهر شروع شده! بد جوري داريم مشروعيتمان را ازدست مي د يم. ديگر مردم به تبليغات گسترده و جهان شمول ما درسطح شهر و جهان توجه ندارند. آخه اون اوْلا بهترين آش كشك جهاني و داخلي رو ما مي پختيم !

بدترازهمه مردم دارند سرگرميشونو از دست ميدن!

گقتم تو كه كله ت كار مي كنه – پيشنهاد تازه ت چيه ؟

خنديد وگفت : حالا كه اوضاع شير تو شيره – چرا ما استفاده نكنيم ؟

گفتم سيد دوزاريم نيفتاد ؟

گفت: مگه دولت براي راست و ريس كردن خلق اله و فروش و تبليغ نظريات خودش روز پرستار – روز معلم- روز كارگر – هفته ي كاركنان دولت – هقته ي بانك داري – هقته ي فن آوري و هفته ي جنگ اين اواخر هم داره ميشه هفته ي بنگ و ........و سال هم كه به مدد اسم ائمه ي بي خبر از كار اين حضرات– دولت خودش را صاحب كرامات ساليانه جا نميندازه و.....؟

گفتم اينها رو كه مي دونم فقط حافظ شيرازيه كه نيمد ونست و براي اطلاع آن شاعر نامي ايراني و ادب دوستان رقتند سراغش و هقته ي بزرگداشت حافط هم با سردي و با تبليغات قوي درسراسر كشوربرگذار شد. آخر اين حضرات بايد بگويند كه فرهنگ ايران را هم ازما بيشتردوست دارند – نه؟ هين يكي رو كم داشتن !

گفتم : منظور؟

گفت : براي آب كردن جنس هاي بنجولمان ما هم بيام يك هفته فروش فوق العاده ي آش كشك را دردكانمان اعلام كنيم !

البته خودت كه بهتر ميدوني همون آش كشك هميشگيه ولي اندر كراماتش بايد بگويم:

اول : مردم را مشتاق و سرگرم مي كنه!

دوم : تبليغاته خوبيه براي اشتهاردكانمان

سوم :فروش ما بلاميره و از اين بي پولي در ميايم

چهارم :يه تخفيف 50 تومني هم مي ديم مي گه ن به بركات دوات فخيمه جنس ها داره ارزن ميشه و تورم مي شكنه.

پنجم : دوسه نفرهم درفروش آش و بقيه كار هاي جاري سرگرم مي شه ن كه دولت مي گه: کار شناسان ما مي گه ن بيكاري ريشه كه ن شده!

گفتم اين كار موقتيه ؟ نه ؟ تازه هزينه ي تبلتغات كه سربه آسمون مي زنه1

گفت : اين دكان كه رو گنجه براي حفظ حودمان اين پولا كه پولي نيست

مگه يادت نيست از اول باز كردن دكنمان به همسايگان و هم خط ها و چند خط هاي مثل خودمان هچون ريگ پول ميداديم و كمكشان مي كرديم تا برامان تبليغات كنند!

گفت خنگ خدا ! بترتيب – ادامه مي ديم اسم يك روز ميزاريم آبدوغ خيار -اسم يك هفته روماست خيكي و اسم يك سال و كدوتنبل1

گفتم اي ناز شستت! سيد!عجب كله اي داري تو !

بريم ازفردا تبلغات وشروع كنيم !

عشق بی رنگ

آی عشق رنگ آبیت پیدا نیست!

می خواهم شعر تازه ای بگویم. گویا کسی در پشت اقاقیا

نشسته است. کسی که می گوید تاگل آفتاب گردان راهی نیست! من قلمم

را میان شاه بیت زیباترین لحظه ها می گذارم آیا کسی هست که بگوید

عشق........... تا دفتری تازه نوشته شود!

مینی مالیسم 3

مینی مالیسم 3



قصه ی نا تمام



قصه که آغاز شد- دیدم می توانی از چشمانش سبد سبد گل یاس مهر بانی بچینی. ساده و بی تکلف گاهی دزدانه زیر چشمی نگاهم می کرد. وقتی که با ناخن هایش بازی می کرد.

گفتم :چکار می کنی ! در حالیکه سرخی زیبایی گونه های سپیدش را پوشاتیده بود- با ملاحت دلنشینی لبخندی زد. میدانست که نیم نگاهی به او دارم! روز ها با رودخانه ی احساس و آواز های شیرین دیدارو یاد می گذشت.

روزی بی مقدمه گفت : به نظر تو سهم عشق کجاست ؟

گفتم به اندازه ی عظمت عشق - دو........

حرفم را نا تمام گذاشت وبا نگرانی گفت: چرا قبل از من ..... من باید اول می گفتم !

گفتم تله پاتیم بد نیست! تازه از همان روزی که قصه را شروع کردی حرف دلت را در نگاهم کاشتی !

گفت یعنی فردا ..........؟

گفتم تا نفسی برای فریاد کشیدن هست ! گل می کاریم!

گفت چه گلی ؟

گفتم : گل های یاس و شیپوری و ........

بعد آرام ادامه دادم! دشت خشک را نگاه کن !دارد سر شار از باران سبزه و بهار می شود!

و قاطر چموش پاییز دارد جا می ماند! و زمستانهم در حال جان کندن است.

گفت : دل هایمان را می گویی؟

گفتم نه ! دنیای اطرافمان را می گویم!

حا لا دستت را به من بده – این جاده طرحی نو می خواهد!

موهایش را که کنار زد وتمامی نگاهش را در من ریخت! می دانستم این قصه ................... .

شلماش نگینی آبی در کردستان سبز

شلماش نگین سبز



در قلب کردستان سبز

کوردستان خوًشه خاکی دلگیره



ار سنندج که راه میافتی – راه مقصد دور می نماید. صبح خیلی زود – هوای تازه ی گرگ ومیش شده- جاده ی سقز پر طراوت وسبز – عبور از سد قشلاق این آبی خوش رنگ- که از دیواندره و بعد سقز – کوها و کوه پایه ها و سبزی دره ها و کشت زار های گشاده رو در مقابلت به سلامی گرم به اسقبالت می آیند و مانند مردم مهربان کردستان نگاهت ربه سوی خویش میکشند..هوایی بی دود گازویل و بنزین و بدور از جنجال و غوغای بوق ماشین ها و صدای دست فروش ها – دلت می خواهد گوشه ای توقف کنی و نفسی عمیق بکشی. سی چهل کیلومتر آنطرفتر از سقز –بانه به اسقبالت می آید. مرز کردستان عراق – عبور از بازار چه ها – آدمی را به یاد حقایق فیلم " زمانی برای مستی اسب های " بهمن قبادی می اندازد. انگار قبادی دارد با تو دو باره فیلم بر داری می کند. بازار چه ها و پاسازهایی گو ناگون و اجناسی ارزان تر از جاهای دیگردر این منطقه که بدون واسطه ی حضور دلالان بدستت می رسد. تفاوت قیمت ها در اینجا با دیگر شهر های استان غیر مرزی کردستان چقدر چشمگیر و محسوس است. انچه که می خواهی از شیر شتر تا جان آدمی بدستت می رسد. دلت آرام ندارد. گشتی در شهر و گپی با اهالی با صفای آنجا. بانه با آربابای بلند قامت زیبایش بندت نمی کند. شصت و اندی کیلومتر که از بانه جدا می شوی و از دره های کم درخت و پر درخت جنگل ها و بیشه ها می گذری – از دور چشمت به سر دشت می افتد. شبش همچون ریسمانی از ستارگان در بلندای جاده ها دیده می شود. بلند و خواستنی جاده ها در میان در ه ها ی سبزمی پیچد همچون ماری به چله نشسته می نماید.. سر دشت نشسته در میان کوه ها در ارتفاع چند هزار پایی بلاتر از سطح در یا. با نشیب و فرازهایی دلنشین و جذاب با رودخانه ی زاب کوچک که از کنار شهر می گذرد و بعد به سیروان بزرگ و بعد ها در کردستان عراق به دجله و فرات می پیوندد.

سر دشت شهری مرزیست پلی میان کردستان و آذربایجان غربی – رشته ی اتصال دو قوم پایا و ماندگارکرد و ترک ایرانی که هر دو از نگاهبانان تمدن ایران زمین بوده اند و تاثیر کرد ها در این راستا به مراتب بیشتر که اولین حکومت تمدن و شهر نشینی ایرا ن را ( مادها ) کردها پی ریختند.

شلماش به رود خانه ی زاب بزرگ می ریزد و با پیوندی زیبا به سیروان دل می بندد . شلماش در کردستان بی همتاست و مانند بسیاری از چشم اندازهای دیگرش – با کوه آربابای بانه اش – با دریاچه ی مسحور کننده ی زریبارش – آبیدر سپید موی بالا بلندش –و امیریه زیبای سنندجش – با چارچراغ و پل سرخ مهابادش و با غار کرفتو و زیویه ی سقزش و ده ها چشم انداز بکر و تاریخی دیگرپر صلابت ایستاده است.

رودخانه با آب زلال و گورایش در خنکای آبشاری بی نظیر – شادی نا خواسته ی ای را در قلبت می ریزد- درختانی سر به فلک کشیده - در میان دره ای سر دشت – رستورانی کوچک نزدیک رودخانه ی بالای آبشاربا امکانات گردشگری بسیار محدودی مانند چادرها و سکوها یی هر چند کوچک اما جاییست برای خفتن و آرامیدن عا شقان طبیعت وحش و بکر کردستان.مویسقی آب و صدای (سیره ها)1 و پرند ه گان رهای جنگلی –که نخ صدایشان را به آرامش و سکوت کوهستان داده اند . پاکی هوای کوهستان ریه هایت را می شوید و نغس عمیقی جان تازه ای به کالبد خسته ات می دمد.

کمی دورتر از شلماش در بیست کیلومتری آنجا به مرزکردستان ایران و کردستان عراق می رسی. دو ایستگاه پیوند های تاریخی یک ملت. بازار چایی و بلور و برنج و ........– صدای موسیقی دلنواز کردی مرزداران را به شعف می اندازد.و به خاطرات دور و نزدیکشان چنگ می زند- تا تو جان تازه ای بگیری و از غوغا و جنجال شهررها شوی. دلت می خواهد خودتت را در آبشار بریزی و تن به خنکای آبی بسپاری – ولی فشار نیرومند آب از کنار آبشار دورت می کند.اشکوب های زیر آبشار بقدری عمیق است که کسی را یارآشکار کردن راز درونی ومتراژ واقعی آنها نیست. درخت های سر بر کشیده ی انار از نوع پر آب ترین و شیرین ترین آنها – کوچه باغ هایی از ارغوان بر آمده از دل کوهپایه . دل کندنت را از این دیار اهورایی سخت دشوارکرده است. دیگر نمی خواهی از این طبیعت جان دار و محسور کننده دل بکنی و باز گردی . برای امنیت جان مسافران پله ها و نرده هایی تازه در اطراف پرتگاه مشرف بر ّبشار جا شازی شده است.تا از صدمات احتملی عاشقان طبیعت بکاهد. این نگین آبی – با آسمان شفاف وفضای سبزش بخاطر درختان و بوته های کهن سالش براستی دیدنی ست.که سر دشت نه در آذر بایجان غربی که در دل کردستان جای دارد.



1- "سیره "نوعی پرنده رنگین بال و خوش صدا ست

میتی مالیسم 4

هنوز برایت می نویسم

آفتاب تازه سر زده است. می آیی تا باز رو سریت را بر دارم و شب را تماشاکنم. این دشت تاریک هنوز آبیاری نورمی خواهد و تشنه ی ماهتاب! این یلدا که تو باشی ماندنی ست و آغاز روشنایی ! می گویند تولد نور.گفتی بنویسم - که می نویسی می دانم عشق را انکار نکرده ای.اینجا دو راه وجود دارد- انتخاب با تست. میمانی یا میروی.گذشته را اگر قطع نمی کردی- فاجعه ای سر راهت می نشست. این چشمه را که زاینده است - نمی توانی بخشکانی که خودتت را بی شکوفه کرده ای .برای اینکه بمانی باید کسی باشد که برایت بنویسد.و نوشتن عشق می خواهد و دیدار و در هر شرایطی ماندن. یک شب گفتی که دلت را در باغ دیگری گم کرده ای و من داستان را نا تمام دیدم.باید کسی باشد که بداند این پیچ چند ساعت تا قله راه دارد. این سبدگل یاس را که با خودتت آورده ای- اگر عاشق بمانی در قصه هایم خواهم کاشت.میدانی هر گل قصه ای می شود. تا از خشکسالی دورمان کندو شاید طرح تازه ای تا تو بتوانی حرف بزنی. و من .......

بودن یا نبودن

وقتی که نمی توانی باشی ! نگو هستم!!

و آنگاه که استاده ای و تقویم را جابجا می کنی نگو نیستم !!

عقربه های عمر همچون ساعت مچی به عقب بر نمی گردد و میماند تا تو چه کاشته ای برای سر سبزی باور هایت ! و تمام قصه از همین جا آغاز می شود و اینچنن است که کسی میماند و کسی میمرد.!!

غبار عشق

غزل 065



غبارعشق[1]



سید فیصل مجتوی

پیرعشقــــی زآن سبب نــــای بیانت مانده است

عکس وتصویـــــرصدایت تا قیامت مانده است



میل عشــق پـــرفــــروغت دیـــدم انــــدرآینـــــه

چــــون زلال جویباران روبه کامت مانده است



شکــــوه ای ازیارکـــــردی رفتنش دادی بـه باد

چشمـــی ازچشـــم بهاران پیش پایت مانده است



رفتن معشــــــوق دانـــــــم جزخیالی بیش نیست

چـــون کـــه درچنگ خیال تیزکامت مانده است



چشم تـــرکــن تا کــه آب آتش زدل راند به سیل

ورنــه با دل گــرد وخاکی با کسالت مانده است



دل بـــه دریایـــی زدی کــان بحـر را آتش فزود

زآن غبـارعشق اینجا چــون صدایت مانده است



آشنــــایـــــان آشنــــا را آشنــــایـــــی داده انـــــد

قصّه هـــای چشم زیبا زآن به یادت مـانده است



سیّدا مــــی گــــوعبادی,چشــــــم دل درکاررفت

زآن زهـورحسن باقی مـی به جامت مانده است



سنندج 21/9/1385 ه – ش

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

بحر : رمل مثمن محذوف



--------------------------------------------------------------------------------

[1] این غزل در پاسخ غزلی از جناب آقای ایرج عبادی سروده شده است.

پیش بینی آینده ی کردستان عراق

> پیش بینی آینده ی کردستان عراق
پیش بینی آیند ه ی عراق



در صورت تجزیه ، فدراتیو عراق می ماند



مصاحبه با سفیر کبیر سابق آمریکا در عراق پیتر گال برایت



نویسنده : میشل یانگ سر دبیر نشریه ی دیلی استار



ترجمه از انگلیسی به فارسی : به نقل از سایت کردیش میدا _ سر دبیرسایت



همچنان که سیاست بوش در مورد عملیات نظامی در کشور عراق مورد شک قرار می گیرد، منقدین با بررسی نقاط ضعف قابل طرح حزب جمهوری خواه، یعنی حزب حاکم بر ایالات متحده ، به دنبال پیدا کردن راههایی برای شکستن بحران موجود و رها شدن از هرج و مرج در کشور عراق هستند. آنان همچنین در حال تعریف تازه ای در مورد نقش امریکایی ها در این کشورند. از سوی دمکرات ها ، پیتر گال برایت نقش بسیار مهمی را در تلاش برای شکل دادن گیر و گرفت های اوضاع داخلی و راضی کردن مردم آمریکا در مجموعه ی مقا له های خود در نشریه ی ( the new york review book) داشته است. او سفیر کبیر سابق آمریکا در کانادا ست که بعدها عمیقا" در مسئله ی تیمور شرقی در گیر شد.

گال برایت نقش تعین کننده ای در مسایل عراق بعنوان مشاور کمیته ی روابط خارجی سیاسی آمریکا پیدا کرد و در سالهای بین 1993-1979 این نقش را عهده دار بود. در طول آن سالها ، او گزارش های زیادی را در مورد جنگ ایران و عراق و جنایت های و حشیانه ی بعثی ها و عراقی ها علیه کردهای ستم کشیده ی کشور عراق به چاپ رسانید.

گال برایت در حال حاضر مشغول نوشتن کتابی مستند و تحلیلی در مورد رویدادهای عراق جاری است.



میشل یانگ : نظر شما در بار ه ی آینده ی عراق چیست و اوضاع را بعد از انتخابات در ماه دسامبر که بر پایه ی قانون اساسی جدید بر گزار شد چگونه ارزیابی می کنید ؟



پیتر گال : نتایج انتخابات دسامبر مانند ژانویه است . ملت های آن کشور به هویت و ارزش های خود رای دادند. تعدادکمی هم بعنوان عراقی در رای گیری شرکت کردند. کردها یکبار دیگر با قاطعیت با توجه به لیست نمایندگان کردستان رای خود را به صندوق ها ریختند. شیعه ها نیز به احزاب مذهبی خود تمایل نشان دادند. در انتخابات ژانویه سنی ها با اشتباه فاحشی در انتخابات شرکت نکردند اما در انتخابات دسامبر با شرکت تا حدی چشمگیر خود هویت و نظرات خود را اعلام نمودند. و به احزاب سنی و بویژه به عراقی هاییکه تا حدی به رژیم گذشته وابسته بودند رای دادند. در عین حال – سکو لا رها و نیروی چپ هم تا حدی با توجه به تمایلات ملی عرب ها صاحب رای شدند. این سازمان ها یا احزاب تنها جریان هایی بودند که توانستند در میان جدل و جدایی بین سنی ها و شیعه ها جایگاهی بیابند، البته از سوی کر دها حمایت نشدند.



میشل یانگ : بعنوان کسی که به نفع سه گروه عمده ی مردم در عراق یعنی کردها ، شیعه ها و سنی ها و اسقرار آزادی در آن کشور سخن بسیار و تلاش های زیادی داشته اید ، فکر می کنید به توجه به تمایلات متفاوت هر یک در مورد شیوه ی حکومتی و ساختار های آن در میان این سه گروه ، قانون اساسی جدید اجازه ی همکاری آنها را به طریق صلح آمیز خواهد داد؟ آیا تمایل متضاد در سه نیروی عمده ی عراق باعث هرج و مرج همچون آنچه که در بوسنی هرزه گوین اتفاق افتاد ، نمی شود؟



گال برایت : به نظر من عراق تکه تکه نمی شود ، چون قانون اساسی جدید حقوق تمامی گروها و اقشار مردم را به طور یکسان تعین کرده است. بعلاوه خود قانون اساسی تغیرات حکومتی دمکراتیک فدراتیو را مشخص نموده است.

آن قانون ساختاری عادلانه را برای ملت های امروزعراق مهیا ساخته است . فکر می کنم

قانون اساسی از ایجاد جنگ داخلی مانند آنچه که در بوسنی اتفاق افتاد جلوگیری می نماید، چون بسیاری از مسایل مورد اختلاف توسط همان قانون رفع شده است. که از آن میان می توان به مسایلی مانند کنترل نفت ، آیند ه ی کرکوک ، قدرت حکومت مرکزی و ..... که می توانست بلقوه عامل جنگ داخلی شود. ملت های عراق ارزش های مشترک خود را تقسیم نمی کنند و یا حتی آرزوی زیستن در یک فدرایتو واحد را ندارند. این قانون اساسی اجازه می دهد که کردها سکو لار باشند و با هویت شرقی خود زندگی نمایند. و اینکه شیعه ها در جنوب فدراتیوی با رژیم اسلامی داشته باشند. این تنها راهی ست که در یک کشور دمکراتیک از بار زیاد مشکلات قومی و فکری و عوامل تفرقه و جدایی می کاهد. اما اگر عراق تجزیه شود، قانون اساسی قدرت فدرالسیم خود را از دست خواهد داد. البته پروسه ی تحولات عراق را درد آور خواهد نمود.



میشل یانگ : تئوری های زیادی برای جلب اعتماد و جلوگیری از نا آرامی های سنی ها وجود دارد ، در حالیکه فضای تمرکز زدایی در کشور عراق رشد قابل توجه ای کرده است. ایا فکر می کنید که یک حکومت مرکزی قابلیت و توانایی آنرا خواهد داشت که مصممانه بر این جبهه ی هرج و مرج طلب تاثیر مثبت بگذارد؟



گال برایت : بی اعتمادی و نا آرامی سنی ها ، می تواند فقط توسط اعراب سنی شکست بخورد. قانون اساسی به آنها اجازه می دهد که ایالت خود را تشکیل دهند. و ارتش خود را داشته باشند. یعنی یک حکومت منطقه ای سنی عربی ، یک ارتش منطقه ای امکان حمایت جمعی و موفقیت بیشتری را خواهد داشت و می تواند بسیاری از نارامی ها را مهار نماید. یک ارتش ملی و وفادار عراقی در مقابل حکومت شیعه ی ایران ، که توسط شیعه ها – کردها و سنی های عراقی هدایت می شود ،مقاوم و نیرومند خواهد بود و هرگز مانند ارتش ناسیونالیستی سنی -عربی دوران صدام حسین و دیکتاتوری آن عمل نخواهد کرد.



میشل یانگ : در هفته های اخیر حرکت هایی در ایالات متحده برای تحمیل برنامه ی عقب نشینی آمریکا و دولت بوش مشاهده می شود. فشاری برای کاهش ارتش وحضور سر بازان در حال افزایش در عراق ، فکر می کنید ، این فشار از کدام جناح داخلی امریکا رهبری می شود. ؟ بویژه که ما انتخابات 2006 آمریکا را هم برای مجلسین و هم برای ریاست جمهوری پشت سر گذاشته ایم؟



گال برایت : مردم امریکا تا حدی اعتماد خود را به رییس جمهمور بوش و سیاست های او در جنگ عراق به دلایلی روشن از دست داده اند. اینکار عمدتا" در طول عمر من – سیاست های خارجی آمریکا را نا کارآمد می نماید. فشار برای عقب نشینی آمریکا و هم پیمانان آن در عراق ، باعث رشد تروریسم و احتمالا" گسترش امواج جزر و مد آن کشور خواهد شد.

میشل یانگ : ما مدت هاست نزدیک و مشاور کرد های عراقی شده ایم . هنگام صحبت پیرامون خود مختاری کردستان یا ایالت مستقل آن ، در مقابل گسترش عراقی متحد و گسترده ما را نگران می کند ، چگونه به این پاسخ جواب دهیم ؟



گال برایت : من سمپاتی زیادی نسبت به کردها دارم ، آنها رنج بسیار زیادی تحت حکومت بعثی عراق – عربی تحمل کرده اند ، اما تحلیل من بر اساس علایق استراتژیک ایالات متحد ه ی امریکا می باشد. هر کردی در کردستان عراق طرفدار استقلال است و نگهداری کردها در عراق علیرغم میلشان فرمولی برای پایان بخشیدن به هرج و مرج و نا آرامی های داخلی عراق نیست. یک عراق متحد ، ضعیف و دست نیافتنی می نماید. ضعیف کردن فدرالیسم از سوس شیعه ها و سنی ها امکان کار برد هایی برای استقلال کردها دارد ، و در این حالت ایالا ت متحده باید حامی جدایی صلح آمیز کر دها در منطقه باشد.

فرازهایی ازقانون سندیکای روزنامه نگاران کردستان عراق

روزنامه نگاری در ایران

فراز هایی از قانون سندیکای روزنامه نگاران کردستان عراق



ترجمه از کردی : ایرج عبادی



ماده ی چهارم



سندیکای روزنانه نگاران کردستان برای بدست آوردن حقوق صنفی



خود در راستای خدمات مطبوعاتی بشرح زیر تلاش می نماید :



1- احترام و رعایت آزادی روزنامه نگاران – آزادی عقیده و انتشار آن ،



حمایت ازحقوق روزنامه نگاران و حفظ چهارچوب های آن قانون



2- ایجاد تسهیلات و شرایط مناسب برای هر چه بیشتر و به قوت کردن



امر اطلاع رسانی روزنامه نگاران و مطبوعات



3- ایجاد ارتباط با اتحادیه ی روزنامه نگاران جهان و استفاده



از تجارب آنها



4- متحد کردن روزنامه نگاران در راستای حقوق صنفی با استفاده



از شیوه ها وتجارب نوین جهانی



5- پشتیبانی و حمایت از روزنامه نگاران در شرایط ضروری



6- بر جسته کردن ویژه گهای دمکراتیک رژیم فدراتیو و یا آنچه



که ملت کردخواهان آنست



7- پیروی از بیانیه های حقوق بشر و آزادیهای اساسی جهانی برای گسترش



دمکراسی در میان مردم مناطق کردستان و کرد نشین



8- پشتیبانی از مبارزات ملت کرد در چار چوب سازمان ملل متحد و



حقوق بشر و ازمیان بردن گیر و گرفت های احتمالی سا نسورو ایجاد



شرایط برابر برای تمامی ادیان ،و مکاتب سیاسی در مطبوعات کردستان.



9- مشارکت در ایجاد حکومتی قانونمند و توان دادن به مراکز تعدیل قدرت



حکومتی یک سونگر



10- حفظ و تکریم سیادت قانون و استقلال قاضی



11- حفظ و گسترش اندیشه و افکار ملی بر اساس فرهنگ و تاریخ کرد ها





فصل چهارم



حقوق و اعتقادات



اول – حقوق



ماده ی نوزده :



1- روزنامه نویس همچون کارمندی تلقی می گردد و از تمامی حقوق یک کارمند بر



خوردار است



2- هنگام تغیرات اشل حقوق کارمندان تمامی مزایا همچون احراز گروه ، پایه ، حق



اجار ه ی مسکن، و امتیازات کارمندی به یک روزنامه نویس تعلق می گیرد



3- چنانچه هنگام کار یا در حین اجرای و ظیفه برای روزنامه نگاری گرفتاری ایجاد



گردد موسسه ایکه او در آنجا کار می کند باید در رفع گرفتاریهای وی بکوشد و



حقوق از کار افتادگی و بازنشستگی او را تضمین نماید



4- ر.زنامه نگار بازنشسته در چها رچوب قانون می تواند در سایر ادارات کار نماید



5- چنانچه علیه روزنامه نگاری به دادگاه شکایت شود ، باید سندیکا روزنامه نگاران



با خبر گردد، هیچگونه پرسش و یا اقدام تجسسی از خبر نگاران و روز نامه نگاران



بدون اطلاع سندیکای روز نامه نگاران ، از سوی هیچ مقامی جایز نیست و پیگرد



قانونی دارد



6- هر گونه تجاوز به حریم روزنامه نگاران مجازانی همچون تجاوز به حقوق کارمندان



هنگام اجرای وظایف اداری خواهد داشت



7- اگر روزنامه نگاری هنگام اجرای ماموریت مطبوعاتی خود در گذشت . بنا به



دستور انجمن وزیران اقلیم کردستان در گذشته ( فدراتیو کردستان ) فعلی با نام



عضو " شرفی " سندیکا محسوب خواهد شد.

Thursday, January 04, 2007

ارزش ها گاه فرو می ریزند

مهم نیست کجای قصه نشسته ای یا می خواهی کجا بیایستی؟

مهم آن است که خود قهرمان این قصه باشی!

می خواهی صدایم کنی تا بگویم هستم ولی من نگاهت می کنم

تا بدانی که حرفت را شنیده ام.

به تو گفته اند خودت را مخفی کن تا آفتاب نبیندت!

پاکی این نیست که پرد ه های پشت پنجره ات را بیاندازی

پاکی این است که کهنگی را از خودت دور کنی

تا نجات یابی و تن به آب تنی درروز بسپاری!

ولی نمی دانستند که تو به نور و به هوا و به عشق

نیاز داری تا خود را بسازی تا آینده ات را با دیگران!

تجربه اگر نکنی کم می آوری و هشیار اگر نباشی پر پرت می کنند.

ارزش این نیست که دور از چشم کسان بپوسی

ارزش اینستکه با کسان

مهر بانی را یاد بگیری.

گاه ارزش ها ی کهنه کم می آورند و بد جوری فرو می ریزن
د.