Friday, January 18, 2013

قهوه‌ ای کمرنگ


 

 

 

ترجمه‌ از کردی به‌ فارسی، خود شاعر

 

قهوه‌ای کمرنگ

ایرج عبادی

 

می آید، می آید

و در هر گام آبیش، غم هایم را زیر پا میگذارد و

 درد دلم را آرام مالش می دهد

انگار طعم گرما را از پروانه‌ چشیده‌ باشد

 و شتاب

در بوران ترافیک روز شمارش نمیشود

دلم از آمد و رفت  هندسه‌ی آمد و نیامد شهری

پر است.

این پرنده‌ بی تو

ضربانش بیشتر و از سرما میچکد

و از تنش هزار میعادگاه‌ سبز می بارد

بی چتر

تا مرز بوسه‌هایش بال میزنم

تا

آبشار تماشا

موهای سیاهش شب را می نویسد و

می نویسد تا آتش راز و دلتنگی ئاریز

تا آنسوی ساحل آب می پرد و گنجشکی می شود و

کوه‌های بلند منتظرنگاهم را می پیماید.

چشمانی میشی تا پهندشت خیال آرام ندارد

چه‌ اندازه‌ جیغ باد

جنگل آه هایم را تا پیچ موهایش می برد؟

بگذار،  ببرد

دو قلم برنگ طلایی شفق

در افق به‌ بازی می نشیند و

در دستانش میرقصد و بیقرار

می آید میان سروده هایم

آن دم

تابلوی ماندگار قند و خورشید

در شعرهایم نقاشی شد

نا زیبا

نا ز یبا

نا زیبا جان!

با سی‌ و سه‌ شعر گم و گفته‌ نشده‌­ی آرزو

به‌ درون نوشته‌های یاغیم میخزی

تا مرا بخوانی

هر بار صدایت در گوش بازی لحظه‌ها

خط اعتمادعشق را در کوچه‌ ها و محله‌ها نمیشکند

نه‌، نه‌،

بال پرواز بالهایم ماندگار

ارزش خواستنی لحظه‌هایم

دو ستاره‌ی کنار آفتاب

و ارزش چشم های عاشق تو و امید

هزار ستاره‌ی نورانی ست

که‌ در کهکشان واژه گانت ظهور میکند

این شهر

صد هزار درخت جوان و کلمه‌ی ناپیدا دارد

اتومبیل، تانگ و فواره‌

در میدان خبر

لبریز فریادند

نه‌ بلندای شب تیره‌. و نه‌ پرواز پاییز

زورشان به‌ محو خاطره‌ی سبزینه‌ نمیرسد

ثانیه‌ها

قصه‌ی جوانه‌های ده‌ها سال میل

که‌ بی قانون میرقصند و بی لباس هراس

آبتنی میکنند

عینک قهوه‌ایت را بردار

که‌ بوی ناپیدا میدهند

تن سوخته‌ی خیابان های پیش رو دربند آیینند

آیینه‌

آیینه‌

در این زلزله‌ میماند و

تنها دل تنگ قناری ، تو و من را نمیلرزاند

فنجان قهوه‌ ای کمرنگ را بیشتر می خواهم

شهر هم آشکار میداند

پیوند دیوانگی ابرهای پراکنده‌ وصدای ساکت ستاره‌گان و

نم نم بازی باران را !

 

5/7/91   سنندج

No comments: