Friday, January 05, 2007

زندگی با ازدحام دستها زیباست

گفتی :عکس ها قدرت کلام را می گیرند!

گفتم گاهی یک عکس خود مضمون می شود و خود کلام!

گفتی گاهی نوشته ای خود تصویر سازی می کند!

خود عکس می شود!

کفتم راست است!

گفتی خسته ام -

خسته می خواهم از این زندگی پر از کسالت خود را

برهانم! اینهمه نامردمی !

اینهمه شکست!

تحمل می خواهد - نه ؟

نوشته ات را خواندم. دلم کمی گرفت.

کفتم کارد ی- یانه شمشیری می خواهی بتو بدهم

تا خودتت را نفله کنی!

با تعجب گفت: یعنی برای تو مهم نیست که من خودم را بکشم!

گفتم نه!

گفت یعنی تا این حد بی احساسی؟

گفتم بر عکس!

من کسی را دوست دارم که زنده و سر زنده بماند

نه آنکه از روی ترس از واقعیت بگریزد و

خودرا در خاک مخفی کند.

ترسو ها همیشه کم می آورند!

اگر رنج هست - مبارزه می طلبد

تا آنرا از میان بر داشت.اگر راست میگویی و

عاشقی باید بمانی تا باهم جهانی سر شار از مهر بانی

و عشق و عدالت را بنا نهیم.

در غیر اینصورت من تر سوها را دوست ندارم!

ایهنم چاقویی تیزو بران ببینم

گل ها را میکشی یا گل امیدی تازه را میکاری!

ماکسیم گورکی نویسنده بزرگ روسی یک روز نوشت :

در هر لحظه از زندگی باید امید تازه ای داشت.

اکنون می توانی برایم بنویسی تا

در کنار هم و باهم جهانی نو بسازیم!

که میدانی یک دست بی صداست!

No comments: